وقتی قرار باشد به شاد کردن دل یک کودک بیندیشیم، خیلی سریع راهش به ذهنمان میرسد، ولی نه وقتی که سخن از کودکان کار در میان بیاید؛ چرا؟به گزارش «»، هرچند شنیدن از روز جهانی کودک برای خیلیهایمان یادآور دوران سرخوشیهای ساده است که با اتفاقاتی چون انقلاب، جنگ تحمیلی و جامعه در حال مدرن شدن گره خورده بود، به فاصله گذشت دو سه دهه از آن دوران، آنچنان مفاهیم کودکی تغییر کرده که بسیاری پدر و مادرها برای جا نماندن از فرزندان خود مجبورند هر روز به روز شوند و خود را با پیشرفتها هماهنگ کنند؛ از گسترش کاربرد انبوه وسایل هوشمند و تفریحات جدید تا نگرانی از خطراتی که روزافزون به نظر میرسد و نیاز به مراقبت از کودکان را بیش از پیش مهم جلوه میدهد، برای درک کودکان امروزی باید بسیار وقت گذاشت و تلاش کرد و صد البته برای فراهم آوردن حداقلهای مورد نیاز برای تأمین ایشان، انواع سختیها را متحمل شد. این در حالی است که هرچه همه چیز متحول شده و زندگی در عین سختیهای امرار معاش، به راحتیهای زیادی رسیده، کم نیستند افرادی که به هزار و یک دلیل از گردونه رقابت تأمین هزینههای روزمره جا میمانند و بناچار باید بیش از توانشان انرژی بگذارند؛ خانوادههای کم بضاعتی که کودکانشان هم در چرخاندن چرخ زندگی نقش ایفا میکنند. زندگی برای این دسته تعریف بسیار متفاوتی با زندگی ما و شمایی دارد که در دنیای مجازی چرخ میزنیم، مطالعه میکنیم، میخوانیم و مینویسیم وگاه اینقدر با عجایب تکنولوژی روز آشنا هستیم که تازههای دنیای فناوری را به آرزوهای بزرگ و کوچکمان راه میدهیم، هوس گردش در نقاط دیدنی را میپروریم و سرانجام با چند کلیک، زشت و زیباهای روز جهان را مرور کرده و آخرین دستاوردهای علمی را، هدفمند یا بیهدف رج زده و برخی را به ذهن میسپاریم. هرچه دنیای ما به واسطه ابزارهای مدرن به دنیای مجازی گره میخورد و رنگ و لعاب مدرن میگیرد، برای برخی هنوز صبح با کارهای سخت به شب میرسد؛ برای بسیاری زنان و مردان که بنیه اقتصادی ضعیفی دارند، برای جوانانی که از محرومیت در رنجند و در نهایت برای کودکانی که گاه سرنوشتشان را میتوان از حال و روز امروزشان با کمترین خطایی حدس زد. امروز روز جهانی کودک است و اگر انصاف دهیم، هرچند سختیهای امرار و معاش برای تمامی اقشار مستضعف سخت است، حق خواهیم داد برای کودکانی که پسوند «کار» را یدک میکشند، بسیار بسیار سختتر است. اینقدر سخت که میتواند کودکی را به کل از ایشان دور کرده و کاری کند که در برخورد با ایشان، هیچ نشانی از کودکی در سیمایشان نبینیم! کافی است، بار دیگر که به یکی از این کودکان برخوردیم، رفتارمان با کودکان دور و اطراف، دلبندان خودمان یا فرزندان عزیزان و نزدیکانمان را با نگاهی که به کودکان کار داریم، قیاس کنیم تا دریابیم نه پسر و دختر گلفروشِ پشت چراغ قرمز، نه آدامس فروش خردسال گذر، نه فال فروش مترو و اتوبوس و نه هیچ کودک کار دیگری در چشمممان کودک به نظر نمیرسند. انگار نه انگار ما همانهایی هستیم که نوزادان غریبه را در آغوش پدر و مادرشان با ایما و اشاره ناز میدهیم، برای کودک خیره مانده از پشت شیشه اتومبیل دست تکان میدهیم و در دستههای عزاداری برای نظم و ترتیب دادن به کودکان وقت میگذاریم و همراهیشان میکنیم که اگر همانها بودیم، بیشک کودکان کار را در هیبت مردانه و زنانه نمیدیدیم. شاید باورش سخت باشد، اما بیشتر ما به این نگاه مبتلا هستیم، وگرنه چگونه میشود کودکان کارگر، فال فروش، آدامس فروش، گدا و … را، ابتدا «کارگر»، «دستفروش»، «سمج»، «گدا» و امثال آن دید و از همین گزاره درباره ایشان نتیجهگیری کرد تا ضرورت توجه به شرایط سنی، «کودک» بودن ایشان را احساس نکرد و به کل فراموش کرد که این نونهالان پیش از آنکه گدا یا دستفروش باشند، «کودک» هستند؟ چگونه میشود ایشان را بخشی از باندهای پنهانی دانست و با این نتیجهگیری هرگز تلاش نکرد کودک بودن ایشان را درک کرده و نازشان داد، به ایشان لبخند زد و هوایشان را داشت؟ چند نفرمان این گونه به ایشان نگاه نمیکنیم و در رفتارمان با کودکان کار و کودکان اقوام، تفاوتی یافت نمیشود؟ اگر این پرسشها را مرور کنیم، آن زمان نتیجهگیری سادهتر به نظر میرسد؛ روز کودک بهانه خوبی بود تا کودکان کار را پیش از کاری که میکنند، کودک ببینیم و تلاش کنیم به نوعی دلشان را شاد کنیم؛ با خریدن گل و آدامس از ایشان گرفته یا خریدن کیک و نوشیدنی برایشان. اگر امروز را از دست دادید، فردا جبران کنید!